همینطوری

همینطوری

موزيك و آهنگ و داستان و متن و ... هر چيز قشنگ

منوي اصلي

آرشيو موضوعي

آرشيو مطالب

لينکستان

ساعت

امکانات

ورود اعضا:


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 47
بازدید دیروز : 16
بازدید هفته : 70
بازدید ماه : 63
بازدید کل : 6094
تعداد مطالب : 75
تعداد نظرات : 11
تعداد آنلاین : 1


داستان چنگیز خان مغول و شاهینش

 

يك روز صبح، چنگيزخان مغول و درباريانش براي شكار بيرون رفتند. همراهانش تير و كمانشان را برداشتند و چنگيزخان شاهين محبوبش را روي ساعدش نشاند. شاهين از هر پيكاني دقيق‌تر و بهتر بود، چرا كه مي‌توانست در آسمان بالا برود و آنچه را ببيند كه انسان نمي‌ديد. 


آن روز با وجود تمام شور و هيجان گروه، شكاري نكردند. چنگيزخان مايوس به اردو برگشت، اما براي آن كه ناكامي‌اش باعث تضعيف روحيه همراهانش نشود، از گروه جدا شد و تصميم گرفت تنها قدم بزند.

بيشتر از حد در جنگل مانده بودند و نزديك بود خان از خستگي و تشنگي از پا دربيايد. گرماي تابستان تمام جويبارها را خشكانده بود و آبي پيدا نمي‌كرد، تا اين‌كه رگه آبي ديد كه از روي سنگي جاري بود. خان شاهين را از روي بازويش بر زمين گذاشت و جام نقره كوچكش را كه هميشه همراهش بود، برداشت. پر شدن جام مدت زيادي طول كشيد، اما وقتي مي‌خواست آن را به لبش نزديك كند، شاهين بال زد و جام را از دست او بيرون انداخت.

چنگيز خان خشمگين شد، اما شاهين حيوان محبوبش بود، شايد او هم تشنه‌اش بود. جام را برداشت، خاك را از آن زدود و دوباره پر كرد.

اما جام تا نيمه پر نشده بود كه شاهين دوباره آن را پرت كرد و آبش را بيرون ريخت. چنگيزخان حيوانش را دوست داشت، اما مي‌دانست نبايد بگذارد كسي به هيچ شكلي به او بي‌احترامي كند، چرا كه اگر كسي از دور اين صحنه را مي‌ديد، بعد به سربازانش مي‌گفت كه فاتح كبير نمي‌تواند يك پرنده ساده را مهار كند.

اين بار شمشير از غلاف بيرون كشيد، جام را برداشت و شروع كرد به پر كردن آن. يك چشمش را به آب دوخته بود و ديگري را به شاهين. همين كه جام پر شد و مي‌خواست آن را بنوشد، شاهين دوباره بال زد و به طرف او حمله آورد. چنگيزخان با يك ضربه دقيق سينه شاهين را شكافت.

ولي ديگر جريان آب خشك شده بود. چنگيزخان كه مصمم بود به هر شكلي آب را بنوشد، از صخره بالا رفت تا سرچشمه را پيدا كند. اما در كمال تعجب متوجه شد كه آن بالا، بركه آب كوچكي است و وسط آن، يكي از سمي‌ترين مارهاي منطقه مرده است. اگر از آب خورده بود، ديگر در ميان زندگان نبود. خان، شاهين مرده‌اش را در آغوش گرفت و به اردوگاه برگشت. دستور داد مجسمه زريني از اين پرنده بسازند و روي يكي از بال‌هايش حك كنند:

يك دوست، حتي وقتي كاري مـي‌كند كه دوست نداريد، هنوز دوست شماست و بر بال ديگرش نوشتند: هر عمل از روي خشم، محكوم به شكست است.




نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نويسنده: morteza تاريخ: دو شنبه 26 / 1 / 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش اومدید . خواهشا نظر يادتون نره

نويسندگان

لينکهاي روزانه

جستجوي مطالب

طراح قالب

© All Rights Reserved to morteza8000.LoxBlog.Com | Template By: NazTarin.Com